شاهزاده من امیرمحمدشاهزاده من امیرمحمد، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره

بزرگ مرد کوچک

زلزله

1391/5/24 15:43
نویسنده : مامانی
291 بازدید
اشتراک گذاری

سلام جیگر مامان

الان که دارم برات مینویسم شما راحت خوابی و بی خبر از هفت دنیا

دیروز منو شما و بابایی رفتیم پارک جنگلی عصرانه خوردیمو کلی تفریح کردیمو دور زدیم

شما هم حسابی حال کردی و کیف کردی. وقتی برگشتیم خونه دیدیم همسایه هامون پایین نشستن ما هم خیلی وقت بود ندیده بودیمشون رفتیمو پیششون نشستیم.تا ساعتای 12 پایین بودیمو شما کلیییییی بازی کردیو حسابی خسته شدی.اومدیم بالا و شما به خواب ناز رفتی و منو بابایی فوتبال نگا کردیم و ت ساعتای 1 نیمه شب بیدار بودیم.

ساعتای 1 خوابیدیم که بعد یک ساعتی دیدم بابایی داد میزنه بیدار شو زلزله.تا اومدم چشمامو باز کنم دیدم خونه داره میلرزه و لوستر داره تاب میخوره.یه صدای وحشتناکی هم میامد.سریع خودمو انداختم روتو صلوات برات فرستادمو بغلت کردم و فرارررررررر به سمت پله ها.سریع باا بابایی رفتیم پایین.خیل ترسیده بودم.خیلی خیلی.همه ی همسایه ها ریخته بودن پایین.خیلی شلوغ شده بود. تو محوطه ی مجتمع پر جمعیت بود.

شما هم بیدار شده بودی. ولی قربون چشمات بذم چیزی که نمیفهمیدی چه خبره.با همسایه ها پایین جمع شدیمم.تا چشم وا کردیم دیدیم همه چادر زدن تو محوطه و جایی برای ما دیگه نیست. باور کن قیامت شده بود.همه داشتن میرفتن اونایی هم که وسیله نداشتن تو چادراشون بودن.ما هم دیدیم باید بریم پارک چون اونجا جایی نداشتیمو میترسیدیم تو خونه ها برگردیم.با دو سه تا از همسایه ها رفتیم پارک نزدیکه خونه و چادر زدیمو شما هم نصفه شبی یه تاب تاب عباسی کردی و بازم کیف کردی.ساعتای 5 بود شما خوابیدی و تا 9 خواب بودی.

الانم خوابیدی من بالا سرتم که یوقت زبونم لال اتفاقی نیفته.داره باد میاد و من هر لحظه داره صدای دیشب بران تداعی میشه.

امیده مامان ترجیح میدم من پیش مرگت شم.دیشب مرگمو دیدم اما باور کن اصلا برا خودم نگران نبودم

وقتی داشت خونه میلرزید فقط تورو محکم بین بازوهام گرفته بودم.عزیزم اگه یه تار مو از اون ریشه های طلا کم شه من دق میکنم.مواظب خودت باش

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)