شاهزاده من امیرمحمدشاهزاده من امیرمحمد، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره

بزرگ مرد کوچک

در آستانه یکسالگی مادر بودنم

1391/7/12 17:14
نویسنده : مامانی
286 بازدید
اشتراک گذاری

در آستانه ی یکسالگی مادر شدنم هستم...

 

خیلی تغییر کرده ام...خیلی....

شاید بهتر است بگویم عاشقانه تغییر کرده ام...نرم و لطیف...تلاشی نبوده...همه ذاتی و مادرانه بود...همه به عشق فرزندم بود...واین جای شگفتی دارد...

و این یعنی خدایم خیلی هوایم را دارد...

یکسال است ...

شبها اگاهانه...کم خواب...یا اصلا نخوابیده ام...منی که قبلا از هرچیز میگذشتم غیر از خواب...

یکسال است...با عشق هر روز پوشک تو را عوض کرده ام ...پاهای نرم و پنبه ایت را شسته ام...منی که جوراب های خودم را دوست نداشتم با دست بشورم...و ماشین لباسشویی زحمتش را میکشید...

یکسال است...لباسهای یک وجبی ات را اول لکه گیری میکنم بعد با دست اب میکشم و بعد لباسشویی ...منی که حوصله شستن یک مقنعه را هم نداشتم...

یکسال است...دمای بدنم با دمای بدنت تنظیم شده....منی که اساسیییییی سرمایی و گرمایی بودم...

یکسال است...بوی زیر گردنت...بوی دهانت...مخصوصا اگه تازه شیر خورده باشی یا چند روزی حمام نرفته باشی...عمیق نفس میکشمش...و ارام میگویمت...بیسکوییت من:))...انقدر این بو مستم میکند که ....

یکسال است با حوصله حمام میروم....شاید هم به دوشی اکتفا کنم...و همه بستگی به بودن تو دارد...

یکسال است ...صدای اروغ تو بعد از شیر برایم شیرین است...معنای نوش جانت را میدهد...و برایش انتظار میکشم...منی که از این صدا متنفر بودم...

یکسال است...سرعتم برای لحظه ی خطر چندبرابر شده...و بارها مانع اتفاق برایت شده ام...منی که لحظه ی خطر خشکم میزد...

یکسال است تمام وجودم در تو خلاصه شده...تو میخندی و من میخندم...تو اشک میریزی و من دلم اتش میگیرد

یکسال است...شیر میخورم...خرما میخورم...و هر تجویزی برای زیاد شدن شیرم برای تو را به گوش جان میسپارم...منی که اصلا شیر نمیخوردم....و شاید حساسیت معده ام را بهانه میکردم...

یکسال است...نگاهم به دنیا خیلی عوض شده...اخر تمام دعاهایم ...برای تمام بچه ها دعا میکنم....شاید حس میکنم مادرشان هستم

یکسال است...فقط به پهلو میخوابم تا شیرت دهم... البته 9ماه بارداری را هم اضافه کنم....منی که حالت خواب خودم را داشتم....

وخیلی چیزهای دیگر......

یکسال است...مادر شده ام

نرم و ابریشمین...پر شدم از احساس...تو شدی نقش اول زندگی...و من نگهبانت

 یکسالگی مادر بودنم مبارک

ان نه ماه ...قصه ی ناب خودش را دارد....

این یکسال پر است از دلدادگی و عاشقی....منتی نیست که همه عشق است و نیاز من...

تو ناز کن دلبرم که همه را با جان خریدارم....

تو مرا مامان خطاب کنی بس است مرا...

دوستت دارم

خدایا بچشان به تمام انهایی که  ارزوی مادر شدن را دارند که بس شیرین است و ناب!!

شکرررررررر

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

arezoo mamane adryna
19 مهر 91 15:55
azizam gharghe lezat shodam az nasre ghashanget.khoda vase ham negaheton dare