شاهزاده من امیرمحمدشاهزاده من امیرمحمد، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره

بزرگ مرد کوچک

اولین ایرانگردی با شما دردونه

1392/11/28 15:53
نویسنده : مامانی
355 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام فرشته یه آسمونی

خوبی عشقه من؟

داشتم امروز به این فک میکردم که اینهمه میام اینجا و برات مینویسم تو یروزی واقعا این وبلاگو میبینی یانه

اما من مینویسم میدونی که مامانیت به این زودیا از چیزی خسته نمیشه و دست نمیکشه از نوشتن برای تو که تنها دلیله بودنشی

برات از کجا شرو کنم........

خب یادم اومد.صبح روزه ٢٥ تیر ساعته ٤ صبح از اینجا به مقصد شیراز با خاله عاطی راه افتادیم.شما هم از همون ساعته ٤ صبح بیدار شدی بر خلافه تصوره منو تمامه راهو رویه پایه من نشستی

فقط موندم مامانی چطوری روت شد با ١٥ کیلو وزن اینقد خیال کنی ظریفی که من میتونم وزنتو تحمل کنم

اول راهی چنان اعصابه مارو داغون کردی که نگو بس که یسرت عقب پیشه خاله عاطی بود ویسره حواست پیشه من

مدام در رفتو و |آمدو جیغو....

خلاصه که...

ساعتایه ١٢ رسیدیم طبس و یکم استراحتو خلاصه یزد

عصر ساعتایه ٥ رسیدیم یزد و رفتیم کلی گشتیمو برای مامانی کلی پشمکو قطاب خریدیمو رفتیم خونه که بخوابیم

 

شما هم اینقد تو بازار منو اذیت کرده بودی که وقتی رسیدیم خونه یه دعوایه حسابی بینه منو شما رخ داد که باعث شد مامانی طبقه معمول عصبی شه و خودشو بزنه و...


همونجا گفتم به بابایی که برگردیم من با این اعجوبه یعنی شما یه قدمم دیگه جایی نمیام

باز خاله عاطی کلی اصرار کردو...

صبح سحر برا شیراز حرکت کردیمو ظهر رفتیم خونه خاله عاطی و عمو سعیدو دیدیم که به سفارشه ما عمو سعید خیلی قرار نبود از همون اوله کار به شما رو بده و موفق هم شدیمو شما تو شیراز از ترسه عمو سعید یه خورده کمتر اذیت کردی


از خونه خاله عاطی هرچی بگم کم گفتم که چقد به ما خوش گذشتو اذیتشون کردیم ولی این طفلیا یه ذره هم اخم نکردنو واقعا ترکوندن

هرشب بیرون مخصوصا شبی که تیم ملی برده بود رفتیم یه خیابون که فک کنم به ملیون میرسید مردمی که شعاره سیاسی میدادنو میرقصیدنو...

شما هم حسابی از سرو صدا و جمعیت ترسیدی بودیو چسبیده بودی بغله بابایی

ولی اینقد شیرینی میکردی که دله طفلی عمو سعیدم نمیومد دعوات کنه مثلا ظهرا که میخواستیم بخوابیم عمو میگفت امیر محمد چشما بسته و شما اینقد محکم چشماتو رو هم میزاشتی تا خوابت میبرد که دله هر کسی برات غش میرفت

چند روزی شیراز بودیمو کلی گشتیم

باغ پرندگان وسعدیه و حافظیه و... کلی جاهایه دیگه    

 

شما هم اصلا نزاشتی مامانی تو این مسافرت ازت زیاد عکس بندازه همش دوربینو میخواستی 

 

صبحه روزه پنجشنبه رفتیم یاسوج آبشاره مارگون و باز هم تویه ماشین بحثه تکراریه منو شما و جدال بر سره صندلیه جلو


دیگه یه جاهایی طفلی بابایی کم میاورد میگفت من میرم عقب شما دو تا جلو بشینین ولی اینقد دعوا نکنین 

عصر رفتیم اصفهان و دو روزی اصفهان بودیم

از اصفهان چیزی نمیگم چون خیلی بمن خوش نگذشتو یکم ...

 

امیر مارکوپولویه من قمم رفت مسجد جمکران و کلی دعا کرد برا مامانیش

کلی بغلت کردم و اشک ریختم و از آقا امام زمان خواستم تورو برای همیشه برام نگه داره

قم رفتیمو منو شما یدله سیییییییییییر سوهان خوردیم

  یکمم شما زیاده روی کردی در خوردن که خدا رحم کرد دیگه مریض نشدی

خببببببببب

حالا رسیدیم کجا؟

آفرین رفتیم تهران خونه دوسته باباجون عمو امیر

ولی خداییش شما هم آبرو داری کردی نشون ندادی چقد بی ادبی گله مامان

مثه یپسره خوب سرجات نشستی که همه به بزرگیو ومردونگیت انگشت بدهن مونده بودن

ساعته ١٠ شب رفتیم بگیردیم

شما هم خودتو انداختی بغله لیلا(آبجیه عمو امیر) و اصلا تا برگشتیم خونه نیومدی پایین

طفلی لیلا هم وزنه خودت بود بس که لاغر بود کمرشو شیکوندی مادر

شب رفتیم هایپر استارو سرزمین عجایب و عمو امیر کلی برات بلیط گفته بود که شما از همش میترسیدیو اصلا با اسباب بازیا بازی نمیکردی که همشو منو لیلا جون بازی کردیمو و بعدشم یه گردشو خونه ...

صبحی بلند شدیمو گفتیم میخوایم بریم شمال

واقعا خانواده عمو امیر کلی تحویلمون گرفتن

عمو امیرت ٣٠٠ تمن بهمون کادو داد بیشتر البته بخاطره تولده شما و کلی سورپرایزمون کرد

صبح روزه دوشنبه رفتیم چالوس

شماهم که فاز دادی تمومه مسیرو خوابیدیو گذاشتی مامانی حسابی استفاده کنه

خیلی بهم خوش میگذشت

هوا هوایه شمال بودو عشق من

ناهارم جات خالی تو یکی از همون جنگلایه بینه راه خوردیمو شما بازم خواب بودی که واقعا به لذت طبیعت اضافه میکرد

دو روزی چالوس بودیمو حسابی دریا رفتیمو شlا کلی آب بازی کردی

شبم کناره دریا تا ساعتایه 12 میموندیمو برای خواب برمیگشتیم خونه

ساری و نورو بابلسرو ودریا و دریا و دریا

اگه بخوام بگم باید تا فردا صبح بگم

بعدشم گرگانو جنگله ابرها و کویره طاقت فرسا

صبحه روزه پنجشنبه برخلافه برنامه ریزیهایی که برای برگشتن برای روزه شنبه شده بود رسیدیم خونه و همه رو سورپرایز کردیم

خلاصهههههههههه این بود سفره منو و تو چشم عسلی و بابایی

قربونت بریم پسملی تو با تمومه اذیتات برای ما تمومه دنیامونی

دوست داریم

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)