زلزله
سلام جیگر مامان الان که دارم برات مینویسم شما راحت خوابی و بی خبر از هفت دنیا دیروز منو شما و بابایی رفتیم پارک جنگلی عصرانه خوردیمو کلی تفریح کردیمو دور زدیم شما هم حسابی حال کردی و کیف کردی. وقتی برگشتیم خونه دیدیم همسایه هامون پایین نشستن ما هم خیلی وقت بود ندیده بودیمشون رفتیمو پیششون نشستیم.تا ساعتای 12 پایین بودیمو شما کلیییییی بازی کردیو حسابی خسته شدی.اومدیم بالا و شما به خواب ناز رفتی و منو بابایی فوتبال نگا کردیم و ت ساعتای 1 نیمه شب بیدار بودیم. ساعتای 1 خوابیدیم که بعد یک ساعتی دیدم بابایی داد میزنه بیدار شو زلزله.تا اومدم چشمامو باز کنم دیدم خونه داره میلرزه و لوستر داره تاب میخوره.یه صدای وحشتناکی هم میامد.سریع...
نویسنده :
مامانی
15:43