شاهزاده من امیرمحمدشاهزاده من امیرمحمد، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره

بزرگ مرد کوچک

زلزله

سلام جیگر مامان الان که دارم برات مینویسم شما راحت خوابی و بی خبر از هفت دنیا دیروز منو شما و بابایی رفتیم پارک جنگلی عصرانه خوردیمو کلی تفریح کردیمو دور زدیم شما هم حسابی حال کردی و کیف کردی. وقتی برگشتیم خونه دیدیم همسایه هامون پایین نشستن ما هم خیلی وقت بود ندیده بودیمشون رفتیمو پیششون نشستیم.تا ساعتای 12 پایین بودیمو شما کلیییییی بازی کردیو حسابی خسته شدی.اومدیم بالا و شما به خواب ناز رفتی و منو بابایی فوتبال نگا کردیم و ت ساعتای 1 نیمه شب بیدار بودیم. ساعتای 1 خوابیدیم که بعد یک ساعتی دیدم بابایی داد میزنه بیدار شو زلزله.تا اومدم چشمامو باز کنم دیدم خونه داره میلرزه و لوستر داره تاب میخوره.یه صدای وحشتناکی هم میامد.سریع...
24 مرداد 1391

دلم میخواد بخورمت

سلام پسر ناز مامانی که خیلی لوس شدی.امروز دیگه نیومدم بگم عاشققققققققققققتم یا هر چیزه دیگه.هستم اما امروز اومدم بگم که شما الان به مدت یک هفتست عملا بنده رو روانی کردی.همش میخوای بغلم باشی.همش میخوای بهم ور بری و در بدترین شرایط که من تو آشپزخونه مشغول آشپزی ام باید تو بغلم باشی. ببخشید اما پشت در اطاق فکرم دست از سرم بر نمیداری و همچین زار میزنی انگاری قراره نیام ازون تو بیرون.میدونم گلم درکت میکنم که مقتضایه سنته اما خب منم باید یجوری خودمو ازین همه خستگی خالی کنم. برای همین تصمیم گرفتم درده دلمو برای خودت بگم. نازززززززززززه مامان در همه حالت دوست دارم اما باور کن گاهی اوقات میزارمت رو تختت کلی اسباب بازی میزارم جلوت همه رو ول م...
24 مرداد 1391