شاهزاده من امیرمحمدشاهزاده من امیرمحمد، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره

بزرگ مرد کوچک

دل نوشته

سلام جوجویه بلایه من خوبی مامانی چند وقت نتونستم بیام برات بنویسم اما امروز دیگه خداراشکر قسمت شد بیام با شاهزاده ی رویاهام کمی خلوت کنم خوبی؟ خوشی؟ زندگیت بر وفق مرادت هست؟عسل مامان اگه عمری به دنیا داشته باشمو زنده باشم قول میدم نزارم پشه نگاهه چپ بهت کنه.برات بهترینها ر میخوام بزرگ مرده کوچک من   خب اتفاقاته زیادی تو این مدت که ننوشتم بوده از قبیل رفتن مامانی نسرین به شیراز و مشهد  اومدن خاله عاطی به قاین و .... ولی مهمترینشون اینه که شما فرشته کوچوویه من اولین اسمی که به زبون آوردی اسم دایی محمد بود که خیلی همو دوست دارین  ایمقد ملوس دنبالش راه میری و میگی ممد ممد دومین خبر اینکه ...
16 بهمن 1391

اهههههههه روانیم کردی مامان

سلام مامان امروز از دستت عصبانیم خیلی خیلی.اینقد فضولی میکنی که نگو.اذیتم میکنی ریختو پاش میکنی باباتم که لنگه ی خودته تنبل.درسته دوسش دارم اما دلیل نمیشه که هر کار بکنه ناراحت نشم. بخدا از ساعت 11 صبح که بیدار میشم دیگه یه ثانیه هم نمیشینم. اگه برات غذا بیارم جیغغغغغغغ میزنی که ظرف غذا رو میخوای که بدم بریزی رو زمین.اگه میوه بیارم دلت میخواد مشت کنیشو ازش پوره درست کنی.اگه اسباب بازیاتو جمع کنم زودی میری همه ر  باز ولو میکنی کف اطاق اگه اگه اگه اگه ......... اما همه ی این عصبانیتا تا وقتیه که بیداری.وقتی میخوابی و نگات میکنم میبینم چه آروم خوابیدی چه آروم داری مثه ماهیا تو خواب مثلا شیر میخوری انگار هیچ...
16 بهمن 1391

بازی من و تو

سلام جیگر باهوش مامان هفته پیش داشت یه برنامه از یه شبکه تلوزیونی پخش میشد و مخصو شما فرشته کوچولوهای ناز بود و موضوعش این بود که کودکان تو هر سنی چه کاری انجام میدن. من یکی ازون بازیا رو با شما انجام دادم و شما باهوش من تو 9 ماه موفق شدی بازی 15 ماه رو انام بدی. فدات بشم باهوش مامان.فقط اگه یکم کمتر غر بزنی که همتا نداری هرچند الانم نداری فدات شم.عروسک مامان عاشقتم.بازی به شرح زیر بود. اینکه کودک باید وقتی یه چیزی در سطح بالاتری از دسترسیش قرار میگیره به ذهنش بکشه که بره از یه تکیه گاهی بالا و اونو برداره. منم پوش دوربینو دادم اول دستت تا لمسش کنی.   بعد ازت گرفتمشو گذاشتمش بالای مبل   بعد تو چ...
16 بهمن 1391

گردش آخر هفته

سلام سیاه چشمون مامان امروز صبح رفتیم پارک بیرون شهر گردش.خیلی بهمون خوش گذشت و شما حسابی طبق معمول حالیدی.اولش یه ذره خوابت میامد و یه نیم ساعتی خوابیدی.تویه راهم اصلا اذیت نکردیو ساکت سرجات نشستی. بعد که بیدار شدی برا ت سرلاک درستیدمم عززیزه مامانو شما سرلاکاتو کامل و تا ته خوردی.داشتم از تعجب مییمردهم که اونجوری دهنتو باز میکردی تا من قاشقو بزارم تو دهنت پسرکم.البته شما هر وقت از خونه میریم بیرون اشتهات باز میشه.فدات شم  امیر محمده مامان.تمامه زندگیه مامان دوست دارم خیلی خیلی دوست دارم.ببخش که منو بی مقدمه میگم دوست دارم  بی قافیه بی ..... فقط همینو میدونم که در هر موقعیتی دوست دارم بگم دوست دارم.دوست دارم دوست دارم...
16 بهمن 1391

بدون عنوان

سلام جیگر مامانی ذیروز پری روز با خاله الهامو مامانی رفتیم پارک بانوان. شما اونجا خیلی ذوق کرده بودیو برای اولین بار سوار سرسره شدی. فدات بشم پسرکم خیلی بهت خوش گذشتو اونجا کلی حال کردی.فقط حیف که کالسکتو نبرده بودم اگه میبردم حتما خیلی بیشتر بهت خوش میگذشت.کل غذاتو خوردیو با مامانی خندیدی. عسل مامان همیشه بخندو با خنده هات شادیو به من بده
16 بهمن 1391

قرارمون چی بود؟

ساعته 5 عصر بود که هنوز اسهال استفراغت قطع نشده بود. بابایی رفته بود گنابااد برای معدش پیشه دکترش.من بودم و تو. خوب بودی یعنی حداقل تب نداشتی ساعتا یکی کی گذشتن تا شد ساعته 9.خوابیده بودی.اومدم بالایه سرت دستمو گذاشتم رو سرت.بسمه الله.یه تیکه آتیش. سریع اومدم زنگ زدم به بابا بزرگت بیا ما رو ببر دکتر.دکترتم فقط تا ساعته 9 مطب بود.نمیدونی چه استرسی روم بود. زنگ زدم مطبشو کلی التماس که فقط یک ربه دیگه بمونین تا من خودمو برسونم اگر دکترت میرفت باید میبردمت پیشه پزشک شیفته بیمارستان هر جور بود رسیدیم مطب دکتر وزن کردو دید وزنت از دیشب تا الان 1 کیلو کم شده.سریع گفت آب بدنت کشده شده بستـــــــــــــــــــــری &n...
24 آذر 1391

مامان بمیره این روزارو نبینه

سلام پسره مامان دلمم گرفته یه عالمه.مریضی گلم تب داری.داری میسوزی.حالت بهم میخوره و استفراغغغغغغغ من چیکار کنم.منم میسوزم از سوختنه تو امیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر؟ امیر محمده من؟ قرارمون چی بود؟ تو اومدی که به زندگیم رنگ بدی.نه اینکه هرچی رنگه رو ماله خودت کنی و یهو با مریضیت سیاه کنی زندگیمو. دلم گرفته مامان.تو مریضی و من باید مراقبت باشم اما دلم میخواد من مریض باشمو و تو مراقبم باشی. بلند شو  جیغ بزن داد بزن بزن بشکن با اون پاهای کوچیکت بیا لگدم بزن بیا و اون دستایه پنبه ای و سفیدتو مشت کن بزن تو سرم بلند شو وقتی صدات میزنم با از رو ناچاری بازم جوابمو بد...
11 آذر 1391