شاهزاده من امیرمحمدشاهزاده من امیرمحمد، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره

بزرگ مرد کوچک

منم یه مامانیه بد

سلام سلام دردونه خوبی گل یه دونه؟ قربونت برم مامان جونم.ببخش منو که اینهمه بدم من میدونی چند وقته نیومدم برات بنویسم.درده سرش اینجاس هیچ بهوونه ای هم دارم که بگم واسه این نیومدم جز شیطنت هایه شما عسل چشم مامان فدات بشم که اینهمه ناز شدی و شیطون بزرگ شدی و دلبر  اینقده دل میبری تا هرجا که دلت بخواد............... که نگو کلی اتفاق افتاده تو این مدت عسلم که الان برات ازشون میگم خب از کی شوع کنیم؟ از عید دیگه  سال 1392 هم شرو شد و تو تمامه هستیه من دومین بهاره زندگیتو پشت سر گذاشتی خدایه من لحظه سال تحویل امیری ما خونه بابا نامی بودیم منتظر بودیم سال تحویل شه همه قران میخوندن یکی برای دا...
28 بهمن 1392

سومین روز مادر

ريه هامو پر ميكنم از هواى امروز،چه هواى خوبيه،امروز آخه روز منه،چه عظمتى داره امروز كه  تازه دو ساله ميفهم معنى اين روز رو مادر....ميدونستى بعد اومدنت وقتى مادر شدم يهو اين همه بزرگ شدم چجورى صاحب همه چيز شدم آخه شدى تاروپودم فرشته وجودم،وقتى ميدوم دنبالتو تو هم فرار ميكنى و ميرسى به بن بست سريع بغلت ميكنم زير گردن ظريفتو قلقلك  ميدمو لپاتو محكم ميبوسم دوباره ميذارمت زمينو دنبالت ميكنم غرق قهقه هات ميشم از هميشه عاشقترت ميشم،چه وجودى دارى پسر....دو ساله تو كوچولو شدى معلم من بزرگ؟هر  روز بهم درس مادرى ميدى؟تو اين كلاس درس معلمو شاگرد،خستگى واسه شاگرد ممنوعه هان؟اشك ممنوع،شكايت مم...
28 بهمن 1392

مرده من از شیر گرفتمت

س لام گل پسره مامان مرد شدی برا خودت عسلم حدوده دو هفته است از شیر گرفتمت و شما خیلی راحت و بدونه هیچ اذیتی برای همیشه با دی دی خداحافظی کردی قنده عسلم یک سالو ٩ ماه شیر خورد گل من .خیلی دلم برای شیر دادنت تنگ شده عزیزه دلم.برای خنده هات برای در آغوش کشیدنت و به آرامش رسیدنه طولانی.الان میای بغلم اما خیلی کوتاه خیلییییییییییییییی فضول شدی خیلی قربونت برم من
28 بهمن 1392

اولین ایرانگردی با شما دردونه

  سلام فرشته یه آسمونی خوبی عشقه من؟ داشتم امروز به این فک میکردم که اینهمه میام اینجا و برات مینویسم تو یروزی واقعا این وبلاگو میبینی یانه اما من مینویسم میدونی که مامانیت به این زودیا از چیزی خسته نمیشه و دست نمیکشه از نوشتن برای تو که تنها دلیله بودنشی برات از کجا شرو کنم........ خب یادم اومد.صبح روزه ٢٥ تیر ساعته ٤ صبح از اینجا به مقصد شیراز با خاله عاطی راه افتادیم.شما هم از همون ساعته ٤ صبح بیدار شدی بر خلافه تصوره منو تمامه راهو رویه پایه من نشستی فقط موندم مامانی چطوری روت شد با ١٥ کیلو وزن اینقد خیال کنی ظریفی که من میتونم وزنتو تحمل کنم اول راهی چنان اعصابه مارو داغون کردی که نگو بس که یسرت عقب پ...
28 بهمن 1392

شیر خوردنت

سلام قنده مامان میدونی چرا بی هوا اومدم تا برات بنویسم؟ داشتم وبلاگه یکی از بچه ها که نی نی شو از شیر گرفته میخوندم.خیلی احساساتش لطیف بود که بی تاثیر تو منم نبود میدونی به چی فک میکنم به اینکه اگه قرار باشه روزی تو هم دیگه شیر نخوری چقد دلم برات تنگ میشه  برای اینکه دقیقه ها تو بغلم بشینی تنگ میشه نگام کنی با اون چشمایه عسلیت تنگ میشه برا اینکه هی نگام کنی و می می به دهن بهم بخندی و شیطونی کنی تنگ میشه نه اصلا وایستا دلم برا گاز گرفتنتم تنگ میشه شبا که بیدارم میکنی و شیر میخوای میگم اییییییییییی خدا کی میخوام یه خوابه آروم داشته باشم اما از امشب میخوام اصلا بیدار بمونم تا لحظه ای شیر دادنت به تعویق نیفته. اصلا میخوا...
23 بهمن 1391

دقدقه های تولدت

سلام جیگر مامان الان که دارم برات مینویسم ساعت 1.36 دقیقه سحر گاهی 14 مرداده 1391 هستشو تو تو خواب ناز بسر میبری. مامانی امشب خیلی دلم گرفته.خیلی ناراحتم. کلی برنامه داشتم برای تولدت.کلی نقشه تو سرم ریخته بودم. کلی برات ریسه و بادکنک و.... گرفته بودم که امشب همه دود شد رفت هوا. وقتی پیشه اقوام یه گوشه دادم میخوام برات تولد بگیرم همه مخالفت کردن که تو که هنوز نمیفهمیو گرفتن تولد برات یه کاره بیخوده. منم خیلی ناراحت شدم.دوست داشتم برات یه تولده توپ میگرفتمو همه رو دعوت میکردم . دیگه حتی نمیخوام خاله و عمع هاتو دعوت کنم. من دوست داشتم کسایی باشن که نی نی هایی همسن خودت داشته باشن پس یا هیچکس یا همه. خیلی ناراحتم از سر شب داغون...
16 بهمن 1391